چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم