وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم