ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم