تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم