عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید