باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم