فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
نرسد اگر به على كسى، به كجا رود؟ به كجا رسد؟
به خدا قسم كه اگر كسى، به على رسد، به خدا رسد
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است