من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید