مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند