هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید