لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز میگیرد سر راه نگاهم را
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما
فطرس نامهبر تهران به مشهد با شما
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما