میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید