شکست بغض تو را این غروب، میدانم
و خون گریست برای تو، خوب میدانم...
غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است
یوسفی رفتهست، آری وضع کنعان، روشن است
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما