بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟