شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود