در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود