صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود