شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود