شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود