بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
نرسد اگر به على كسى، به كجا رود؟ به كجا رسد؟
به خدا قسم كه اگر كسى، به على رسد، به خدا رسد
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود