در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم