قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم