دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم