گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
ای که بر روشنای چهرهٔ خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشنتر رویی از ماه خوبتر داری