ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
دلت را داغها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
به ابتدا رسیدهای، به انتها رسیدهای
به درک اولین و آخرین صدا رسیدهای
روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان بهپا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو