شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خواهش عاشقی

ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
جنگ، تحریم، سیل، ویرانی
لحظه‌ای از نفس نیفتاده
آه این کربلای چندم اوست

ایستاده هنوز فرمانده
خیل مردان مرد لشکر او
شاید این‌بار سوی ما باشد
چشم‌های شهیدپرور او
سروها ایستاده می‌میرند

ایستاده میانۀ میدان
روبه‌روی جهان شمر و یزید
مردی از ملت امام حسین
مردی از نسل رازهای رشید
زینبیه چقدر آرام است

او که زانو زده کنار ضریح
او که زانو زده به پای علم
او که زانو زده میان رواق
ایستاده میان صحن حرم
ایستاده عمیق می‌خندد

نفسی تاب ایستادن نیست
وقت دیدار صبح آدینه
شرح این شوق را روایت کرد
دست خطی کنار آیینه
خواهش عاشقی: مرا بپذیر

از قدم‌های او نشان دارد
کوچه و خاکریز و جاده هنوز
در دفاع مقدسی دیگر
مرد و مردانه ایستاده هنوز
ایستاده میان قدس شریف