به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم