گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم