وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد