وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد