وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد