ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
روز و شب در دل دریایى خود غم داریم
اشک، ارثىست که از حضرت آدم داریم
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود