آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید