ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی