آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر