برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر