«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت