شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

به ساحل رسیدن

آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است

بحری است زندگی که نهنگش حوادث است
تن کشتی است و مرگ به ساحل رسیدن است

امیّد کام یافتن از روزگار ما
فکر گلاب از گل اختر کشیدن است

سیر ریاض عالم جان با حجاب تن
گلزار را ز رخنۀ دیوار دیدن است

در دور ما، ز خسّت ابنای روزگار
دشوارتر ز مرگ، گریبان دریدن است

در کوی دوست خاک‌نشینی ز حد گذشت
ای تیغ جور، نوبت در خون تپیدن است...