تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت