عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد