ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد