زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد