بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
آب از دست تو آبرو پیدا کرد
مهتاب، دلِ بهانهجو پیدا کرد
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر