سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد
نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد
لب ما و قصۀ زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه عنایتی!