دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی