اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی