تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود