همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند