رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را