ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
آب از دست تو آبرو پیدا کرد
مهتاب، دلِ بهانهجو پیدا کرد
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را